وقتی از زیر قرآن و آینه رد شدیم و از هیاهوی مشهد گذر کردیم، تازه دریافتیم روی دستهای جاده ایم و جاده پلی شد برای ما که می خواستیم سفری فراموش نشدنی را آغاز کنیم و به دیدار آنهایی برویم که در گیرودار زمانه فراموش که نه، غریب مانده اند.
![](http://www.sharemation.com/majnoon/files/sangar.jpg)
به دیدار شهدا، به دیدار پرنده های عاشقی که سبکبال از اینجا تا خدا پرواز کرده اند، زیباترین سرود هستی را زمزمه کرده اند و ماندگارترین تصویر را بر قاب عکس دنیا به یادگار گذاشته اند، دیدار اشکها و لبخندها، دیدار لحظه هایی که آدمی همه تن روح می شود تا از آسمان هفتم هم بالاتر رود و خدا را ملاقات کند، دیدار جنوب که خاکش مقدس است، حزن و اندوه به آدمی می بخشد و پاک است، گویی درا ین سرزمین هر روز باران می بارد و باران بهانه ای می شود برای پاکی و این است که باید با وضو وارد شوی و آهسته قدم برداری تا چینی نازک تنهایی شان را نشکنی و این خود حکایت دیگری ست.
همراه با دانشجویان دانشگاه هنر تهران همین که پا به جاده های جنوب می گذاری غمی غریب تو را دربر می گیرد گویی زمین با تو حرف می زند، از خاک دوکوهه بگیر تا طلاییه، شلمچه اروندرود و...
غربتی ست که خاکش دامنگیر است و بهانه اش حضور متعالی آدمهاست که به نهایت عشق، ایثار و مردانگی دست یافته اند و این ترنم خاک برای ما از دوکوهه آغاز می شود و اینجاست که تو دیگر باید تمام تصویرهای ذهنی ات را پاک کنی و خود را به حادثه عاشقی یاران خورشید پیوند دهی.